تنهاترین تنها

ماورای عشق

تنهاترین تنها

ماورای عشق

حرف دل تنها ترین تنها

در ساحل بی کسی ها و غروب غم انگیز خستگی ها کسی مرا فرا می خواند

صدا.صدایی به گوش میرسد که مدام میگوید من با تو هستم

با ترس و وحشت فریاد میزنم و میپرسم تو کیستی؟ و او در پاسخ میگوید:سرنوشت

سر نوشت تو اسمم تنهایی است هم زمان نسیم سردی از غم تیغه های پشتم را به لرزه در می آورد.

حالا من در این جزیره گم شده ام و خیره به رده پایی که تو در ساحل جا گذاشتی خاطرات

 مدام از جلوی چشم هایم میگذرد و روز های خوش با تو بودن برایم مرور.

با تنی خسته بر تکه سنگی تکیه میدهم و بر تکه کاغذی حرف های دلم را برایت مینویسم

به نام تنها ترین تنها

منم عاشق ترین عاشق

عاشقی که حالا در غم تنهایی خودش میسوزد و محکوم به سال ها انتظاری پوچ

حالا از تو خواهشی دارم.تو را به شب زنده داری هایم قسم میدهم و به اشک هایی که هر

لحظه برایت از چشم هایم جاری کردم.تورا به عشق مقدس و عاشقا قسمت میدم و تورا به

آفریدگار عشق و تنها یار همیشگی آدما غم قدیس قسمت میدهم

اگر خواستی کسی را نفرین کنی.هرگز نخوا که مثل من بشود که سرنوشت من بدترین

نفرین در تاریخ زندگی هاست



دل من

عجب ای دل عاشق تو ام حوصله داری

تو این سینه نشستی هزارتا گله داری

یه روز عاشق نوری یه روزی سوتو کوری

یه روز مثل حبابی یه روز سنگ صبوری

پر از شک و هراسی همیشه بی حواسی

پر از حرفیو خاموش یه قصه و فراموش

***********

پر از راز نگفته یه کوله بار بر دوش

یه بی طاقت خسته به انتظار نشسته

یه روز رفیق راهی سفر پای پیاده

به اندازه ی عشقی پر از حرفای ساده

واسه روزای رفته سفر قصه ی خوبه

چراغ روشن راه قشنگی غروبه