تنهاترین تنها

ماورای عشق

تنهاترین تنها

ماورای عشق

آری همیشه قصه این چنین بوده است
گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم
من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم
تا این باد با دلتنگی هایم چه کند
آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟
و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟
یا در شبی بارانی بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند
یا شاید در شب مهتاب
آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد
یا شاید در پگاهی سرد
در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند
آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟
دلتنگی هایم را به باد سپرده ام
شاید این باد دلتنگی مرا
در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند
می دانم آزردمت مرا ببخش
اما بگذار برای آخرین بار بگویم
که امشب سخت دلتنگ ات هستم

سرای بی کسی ها...

تنهاترین تنها

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند 

 به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند

یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

 دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود

 که خنجرت ازین خراب تر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیرغم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات

  برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست

   وگرنه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

حرف دل تنها ترین تنها

در ساحل بی کسی ها و غروب غم انگیز خستگی ها کسی مرا فرا می خواند

صدا.صدایی به گوش میرسد که مدام میگوید من با تو هستم

با ترس و وحشت فریاد میزنم و میپرسم تو کیستی؟ و او در پاسخ میگوید:سرنوشت

سر نوشت تو اسمم تنهایی است هم زمان نسیم سردی از غم تیغه های پشتم را به لرزه در می آورد.

حالا من در این جزیره گم شده ام و خیره به رده پایی که تو در ساحل جا گذاشتی خاطرات

 مدام از جلوی چشم هایم میگذرد و روز های خوش با تو بودن برایم مرور.

با تنی خسته بر تکه سنگی تکیه میدهم و بر تکه کاغذی حرف های دلم را برایت مینویسم

به نام تنها ترین تنها

منم عاشق ترین عاشق

عاشقی که حالا در غم تنهایی خودش میسوزد و محکوم به سال ها انتظاری پوچ

حالا از تو خواهشی دارم.تو را به شب زنده داری هایم قسم میدهم و به اشک هایی که هر

لحظه برایت از چشم هایم جاری کردم.تورا به عشق مقدس و عاشقا قسمت میدم و تورا به

آفریدگار عشق و تنها یار همیشگی آدما غم قدیس قسمت میدهم

اگر خواستی کسی را نفرین کنی.هرگز نخوا که مثل من بشود که سرنوشت من بدترین

نفرین در تاریخ زندگی هاست



عکس

 

 

 

  گر از عشق میشه قصه نوشت میشه از عشق تو گفت...

  میشه از عشق تو مرد و دیگه از دست همه راحت شد..

  آره از عشق تو دیونگی هم عالمیه

 

                 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نامه عاشقانه

    

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

872889pombrggjnf.gif      

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

2

 0 

 

      Black ros